سفارش تبلیغ
صبا ویژن

این داستان، واقعی است!

ارسال شده توسط م.رضوی در 89/5/26


 و آن‌گاه که موسی به قوم خود گفت: ای قوم من! نعمت خدا را بر خود یاد کنید، آن‌گاه که در میان شما پیامبرانی قرار داد و شما را حاکم و صاحب اختیار خود کرد و به شما چیزهایی داد که به هیچ‌کس از جهانیان نداده است.
ای قوم من! به سرزمین مقدسی که خدا برای شما مقرر داشته وارد شوید و به عقب بازنگردید که زیان‌کار می‌گردید.
گفتند: ای موسی! همانا در آنجا قومی زورمند و ستمگرند و تا آنها از آنجا بیرون نروند ما هرگز داخل آن نمی‌شویم؛ اگر از آنجا بیرون روند ما وارد خواهیم شد.
دو نفر از مردانی که از خدا می‌ترسیدند و خدایشان به آنها نعمت {عقل و ایمان} داده بود، گفتند: از آن دروازه بر آنها وارد شوید، که اگر از آنجا وارد شدید، قطعاً پیروز خواهید بود، و بر خدا توکل کنید اگر ایمان دارید.
{بنی اسرائیل} گفتند: ای موسی! تا وقتی که آنها در آن {سرزمین} هستند ما هرگز پای در آن ننهیم، پس تو و پروردگارت بروید و بجنگید که ما همین‌جا نشسته‌ایم.
{موسی} گفت: پروردگارا! من جز اختیار خود و برادر خویش را ندارم؛ پس میان ما و این قوم نافرمان جدایی افکن.
{خدا} فرمود: این سرزمین {مقدس} تا چهل سال بر آنها ممنوع شد. آنها در این سرزمین سرگردان خواهند ماند؛ پس تو بر این قوم نافرمان اندوه مخور.*

 می‌دانی، بنی اسرائیل نه اینکه نخواهند وارد سرزمین مقدس شوند، نه، فقط حوصله‌ی جهاد نداشتند.
و نه اینکه منتظر آزاد شدن سرزمین مقدس نباشند، نه، فقط به انتظار، "نشسته" بودند. نشسته بودند تا موسی و خدایش بروند و بجنگند و آنها هم راحت! بروند در سرزمین مقدس زندگی کنند...
و نتیجه‌ی این نافرمانی چهل سال سرگردانی بود.

داستان تلخی است... اما تلخ‌تر، قصه‌ی خودِ ماست.
که 1171 سال است به انتظار "نشسته"‌ایم...
و 1171 سال است که در سرزمینِ غیبت، سرگردانیم...

 * آیات 20-26 سوره مبارکه مائده، ترجمه استاد بهرام‌پور





بازدید امروز: 172 ، بازدید دیروز: 107 ، کل بازدیدها: 395186
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ